ماجراهای جالب آقوی همساده
کشکول پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، اشپزی، پزشکی و ....
ماجراهای جالب آقوی همساده
چهار شنبه 21 خرداد 1393 ساعت 12:48 | بازدید : 672 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

ماجراهای جالب آقوی همساده : “لوبیای سحر آمیز !”
آقو ما یه مدت وضع مالیمون خراب بود یه گاوی داشتیم گفتیم بریم اینو بفروشیم…رفتیم بازار یه پیرمردی دیدیم گفت گاوتو بده من بهت لوبیای سحرآمیز بدم،آقو گاوو دادیم لوبیاهارو گرفتیم بردیم کاشتیم فرداش درخت در اومد از درخت رفتیم بالا رسیدیم به خونه یه غول یه مرغ تخم طلا ازش کش رفتیم برگشتیم پایین تا پامون رسید به زمین دیدیم اومدن جلبمون کردن!

 

گفتیم چرا؟گفتن شما بخاطر کشت غیر اصولی خاک منطقه رو ضعیف کردین 14تا خانواده بدبخت شدن! گفتیم کاکو صبر کن الآن یه تخم طلا بهت میدم شمام بیخیال ما شو…به ای مرغو گفتیم یه تخم طلا بذار گفت من در اعتراض به کاهش قیمت طلا در بازارهای جهانی دیگه تخم طلا نمیذارم!

 

گفتیم حداقل دوتا تخم مرغ معمولی بده تو زندان نیمرو کنیم گفت تخم مرغ معموای تو کلاس کاری من نیس!ها ها ها ها ها ها ها…مارو که داشتن میبردن زندان وسط راه رسیدیم به اون پیرمردو دیدیم مازراتی زیر پاشه!!! گفتیم کاکو چی شد پولدار شدی!؟ گفت اون گاوو که به من دادی روزی  25 تا گوساله طلا میزاد!…ها ها ها ها ها ها ها…آقو به نظر من آدم همیشه باید قدر چیزایی که داره رو بدونه

 

ماجراهای جالب آقوی همساده : “فرار از زندان !”
آقو ما یه بار تو یکی از زندان های آمریکا بودیم…یه پسریم اوجا بود بهش میگفتن مایکل…آقو ای پسرو نقشه زندانو رو تنش خالکوبی کرده بود میگفت من شمارو فراری میدم…گفتیم خب خدارو شکر بالاخره در میریم آقو از شانس ما شب قبل فرار ای پسرو آبله مرغون گرفت همه تنش پر جوش شد نقشه ی رو تنش قاطی پاطی شد از تو زندان تونل زدیم از وسط کاخ سفید سر در آوردیم!

 

ها ها ها…ینی چنان ضایع شدیما… 400 سال دیگه حبس واسمون بریدن…36بارم به اعدام محکوم شدیم!

ماجراهای جالب آقوی همساده : “عشق و عاشقی دوران کودکی!”
آقو ما یه سالمون که بود عاشق دختر همسایه بودیم،اونم عاشق ما بود…تا اینکه یه روز یه نی نی جدید اومد تو کوچه مون و عشق ما دو روز بعد مارو بخاطرش ول کرد! روزی که داشت میرفت بهش گفتم “عزیزم تو تمام زندگی منی،من تک تک نفسهامو به بهونه وجود تو میکشم،تویی دلیل زنده بودنم”…آقو برگشت گفت “میدونم..ولی کامبیز پوشک خارجی میبنده”…ها ها ها ها ها…

 

بله ما اولین شکست عشقی رو در سن یک سالگی تجربه کردیم! ینی چنان از درون خورد شدیم که نگو…له له شدیم!
منبع:radsms.com





|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
تماس با ما

سلام دوستان عزیز می خواستم بهتون اطلاع بدم به لطف خدای مهربان پورتال کشکول توانست در مسابقات وبلاگ نویسی استانی رتبه ی اول را کسب کنه !!! شاد باشید و تندرست

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پورتال جامع کشکول و آدرس kashkoul.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 469
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 125
:: بازدید ماه : 2319
:: بازدید سال : 8581
:: بازدید کلی : 108677